اسیر خسته
به فریادم برس در ظلمت قبر
ببار باران رحمت از دل ابر
ببار باران رحمت تشنه ام من
اسیر خسته و سر گشته ام من
نمی دانم چرا این چرخ گردون
دل ما عاشقا ن را کرده پر خون
الـــهی کــام مشتاقــان برآیــد
گل زیبــای مــن از در در آید
چـــرا باد صبـــا دیــگر نیامد
شب وصل عزیزان بر سر آمد
دلم خون شد زدست آن پری رو
که در بــندم کشد با دام گیـــسو
لب لعل و گل روی و دل سنگ
مــداوم می کند با طالبش جنگ
دل سنـــگش خدایا مــوم گردان
بلا و رنــج ، از جانش بگردان
به پــیش پـــای او قربـــانیم کن
غــــــلام محــفل شاهـــانیم کن
دل من چون کبوتر بچه ای بود
اســـیر گیــسوی جــانانه ای بود
نمی دانم چرا صیــاد بیرحـــم
پرو بالم شکست و کرده اش زخم
الا صیاد اسیــــر کــوی اویم
اسیــر و خستــه ی زنــجیر مویــــم
نمی خواهم بـدون روی جانان
بمیرم در غریــبی و دهــــم جان
بیاد پیـکر گلــگون و بی ســر
که رنگین کرده انـد ایران سراسر
رهایم کن زدست قـوم نــادان
ببـــینــم چـــهره پــیرجـمــاران
الهی شاهد ما ناله ها کرد
دلش بر شمع روی تو فدا کرد
« شاهد جهرمی » الانبار-- عراق
1364/08/09